عاشقانه های من و پسرم

این روزای من فقط تویی آرامشم تویی ، من ،خونه ، تو

اولین شربازی متفکرانه

ساعت ۳:۴۰ دقیقه اولین شربازی متفکرانه تو انجام دادی. تو اتاق داشتم لباس ها رو جمع میکردم دیدم شارژرو برداشتی از دستت افتاده روی میله های روروئک برداشتم گذاشتم تو کشو . برگشتم دنبال کارم چند دقیقه بعد که برگشتم دیدم با اشتهای کامل در حال خوردن شارژری .
13 اسفند 1398

بدخوابی

الان که ۸ اسفندماهه ۸ ماه و ۱۷ روزته این روزا تمام تلاشت اینه که رو پات وایسی و راه رفتن یاد بگیری . دیشب خوب خوابیدی مامانی بجاش من طبق معمول بی خواب بودم کنارت دراز کشیده بودم که دیدم چرخیدی روی چهار دست و پا فک کردم بیدار شدی نگاه کردم دیدم چشات بسته س و کاملا خوابی نگو طبق کارهای روزت که تمام فکرت چهاردست و پایی رفتنه شب هم داری تکرار میکنی درازت کردم نیم ساعتی گذشت دیدم دوباره پاشدی . تا صبح ولی غلت زدی و بدخوابی کردی چند دفه هم از زیر و روی بابا کشیدمت بس که بدخوابی کردی دوتایی به هم گره خترده بودید . برات آرزو میکنم با بزرگ شدنت پشت کارت همزاهت بمونه همینقدر قوی باشی عشق مامان . تازه یک چیز دیگه رو هم باید برات بگم دیروز دم ظهری تو ...
8 اسفند 1398
1